معنی فیل ماقبل تاریخ

حل جدول

فارسی به ایتالیایی

فارسی به عربی

لغت نامه دهخدا

ماقبل

ماقبل. [ق َ] (ع ص مرکب، اِ مرکب) گذشته و از پیش گذشته و مقدم. (ناظم الاطباء). مقابل مابعد. (آنندراج): در اواخر بعضی کلمات تازی و پارسی حرف «ها» علامت حرکت ماقبل است. (المعجم چ دانشگاه ص 25). اما در پارسی چنانکه خنده و گریه و جامه و نامه که حرف «ها» در مثل این کلمات ملفوظ نباشد و جز برای دلالت حرکت ماقبل خویش در قلم نیاید. (المعجم چ دانشگاه ص 25). و آنچه جاری مجرای او باشد به کوره و بلد مادر این سال و بقایای ماقبل آن. (تاریخ قم، ص 151).
- ماقبل تاریخ، پیش از آغاز شدن تاریخ. قبل از شروع تاریخ. دوره های پیش از سه هزار سال قبل از میلاد مسیح. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آنچه که بطور علمی کیفیت زندگی و مدنیت انسان را از آغاز تا ظهور اولین سند مکتوب مورد بررسی قرار می دهد به ماقبل تاریخ منسوب می دارند و این دوران تقریباً بر تمام چهار عصر معرفهالارضی تا عصر کشف فلزات گسترش می یابد و به عبارت دیگر پایان ماقبل تاریخ در حدود 2000 سال پیش از تولد مسیح می باشد. (از لاروس).


فیل

فیل. (معرب، اِ) پیل. پستانداری است عظیم الجثه که راسته ٔ خاصی بنام راسته ٔ فیلان را به وجود می آورد. در راسته ٔ فیلان امروز فقط دو گونه موجود است، یکی فیل آسیایی یا هندی و دیگر فیل افریقایی. قد فیلهای هندی از افریقایی کوچکتر و گوشها و عاج آنها نیز کوچکتر است. به طورکلی امروزه فیلها بزرگترین حیوانات خاکزی هستند و دارای خرطوم طویلی میباشند که از اتصال دوجدار بینی و لب بالا به وجود آمده است. بر روی آرواره ٔ بالایی دو دندان نیش وجود دارد که بسیار طویل میشود و عاج را میسازد، بعلاوه در سراسر دهان فیل فقط چهار دندان آسیا وجود دارد که بر روی هر نیم فک قرار میگیرد. نمو دندانهای آسیا تدریجی است، یعنی در هر زمانی بیش از چهار دندان آسیای عامل در دهان وجود ندارد ولی به محض اینکه دندانی ساییده شد در عقب آن دندان آسیای دیگری رشد میکند به قسمی که در دوران عمر فیل در هر نیم فک شش آسیا تدریجاً ظاهر میشود که سه تای اول را میتوان به منزله ٔ دندانهای شیری محسوب داشت و سه تای دوم را بجای آسیاهای دایمی. اولین دندان آسیای شیری در فیلها در سه ماهگی و دومی در دوسالگی و سومی در نه سالگی ظاهر میشود. اولین آسیای اصلی یا دائمی در پانزده سالگی و دومی در بیست سالگی و سومی در سی وپنج سالگی ظاهر میگردد. دست و پای فیلها حجیم و عضلانی است و هر کدام به پنج انگشت ختم میشوند. انگشتان مجموعاً در داخل یک توده ٔ عضلانی قرار دارند و فقط انتهای آنها که به سم پهنی ختم میشود آزاد است. فیل را معمولاً در هندوستان و افریقا اهلی میکنند. فیلهای افریقایی بیشتر وحشی هستند و آنها را به منظور استفاده از عاجشان شکار میکنند. برخی فیلها بالغ بر پنجاه تا شصت کیلوگرم عاج میدهند. ارتفاع فیلهای افریقایی تا 4/5 متر نیز میرسد. (فرهنگ فارسی معین). کلمه ٔ فیل در عربی بصورت افیال و فیول جمع بسته میشود. و از آن مشتقات دیگری مستعمل است از جمله فَیّال به معنی فیلبان و پیلبان که صیغه ٔ شغل و مبالغه است: چند فیل که حصن قلب کافر بود بستد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). پای دربست فیل خاص آورد و از نیتی صادق و یقینی صافی بر قلب ایلک حمله کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی).
یا مکن با فیلبانان دوستی
یا بنا کن خانه ای درخورد فیل.
سعدی.
- از دماغ فیل افتادن، بسیار متکبر و معجب بودن. به خود مغرور بودن. تکبر بیش از حد. کبر و عجبی که دیگران را ناراحت کند. (یادداشت مؤلف).
- اصحاب الفیل، اصحاب فیل. رجوع به اصحاب الفیل شود.
- در زیر پای فیل افکندن، به هلاکت رسانیدن. به خطر انداختن. نابود کردن. سبب نابودی کسی شدن.
- فیل آبکش، پیل آبکش. (فرهنگ فارسی معین). ابر سیاهی که باران آورد.
- فیل کسی را یاد هندوستان دادن، به مستی و شور درآوردن. کسی را از حال عادی خارج کردن و در او شور و شوقی پدید آوردن.
- فیل کسی یاد هندوستان کردن، به یاد گذشته افتادن. انتقال خیال آدمی به چیزی دور و یا نامناسب.
- فیل کوچکه، در تداول، زن فربه را گویند. (یادداشت مؤلف).
- فیل معبری، فیلی بزرگ که بر آن نشینند و از دریا بدان گذرند.
- فیل و فنجان، دو چیز نامتناسب. (فرهنگ فارسی معین). دوچیز را که یکی بسیار کوچک و دیگری بسیار بزرگ باشد و کنار هم قرار گیرند گویند به فیل و فنجان می مانند، نظیر: پیل و پشه.
- فیل هوا کردن، چون در جایی ازدحام و شلوغی باشد و از کسی پرسند چه خبر است، گوید: فیل هوا می کنند. (فرهنگ فارسی معین). کنایه از این است که خبری نیست و هیاهوی بسیار برای هیچ است.
ترکیب های دیگر:
- فیل آباد. فیل آفرین. فیلاب. فیل استخوان. فیل افکن. فیل افکندن. فیل افکنی. فیل امرود. فیل اوژن. فیل بار. فیل باران. فیل باز. فیل بازی. فیل بالا. فیل بان. فیل بانی.فیل بچه. فیل بند. فیل بندان. فیل پا. فیل پای. فیل پیکر.فیل تل. فیلتن. فیل جادو. فیل جامه. فیل جوش. فیل چران. فیلچه. فیل حمله. فیل خانه. فیلخوار. فیل دار. فیل درفیل. فیل دل. فیل دندان. فیل رنگ. فیل زور. فیل زوری. فیل زهرج. فیل زهره. فیلسار. فیلسای. فیلسته. فیلسم. فیل سوار. فیل سواری. فیل شرم. فیل فام. فیل فکن. فیل قدم. فیلک. فیل گاه. فیل گوش. فیل گوشک. فیلگون. فیل گیر. فیل مال. فیل ماهی. فیل مرغ. فیل وار. فیلوارافکن. فیل وان. فیلی. رجوع به هر یک از این کلمات شود.
- امثال:
فیل زنده اش هزار تومان، مرده اش هم هزار تومان ؟؛ در تداول، هنگامی گویند که دو نوع از یک جنس را به قیمت واحد فروشند. یا برای دو چیز - که یکی خوب و دیگری بد است - امتیاز برابر قائل شوند.
کار حضرت فیل است، کاری بسیار مشکل است. (فرهنگ فارسی معین).از قدرت من و شما خارج است.
مثل فیل باید توی سرش کوبید؛ درباره ٔ کسی که نصیحت نمی پذیرد استعمال کنند، زیرا فیلبان با کجک به سر فیل می کوبد. (فرهنگ فارسی معین).
|| نام یکی از مهره های شطرنج است که در هر دسته از مهره های سیاه و سفید دو تای آن وجود دارد. جای این مهره خانه ٔ سوم از کنار است، یعنی یک فیل بین اسب و شاه و دیگری میان اسب دیگر و وزیر قرار میگیرد. حرکت مهره ٔ فیل بطریق مورب است و تا هرچند خانه که در مسیرش مهره ای نباشد میتواند پیش برود:
از خسان همت کسان مطلب
که رخ و فیل کار شه نکند.
خاقانی.
چون اسب و فیل نیست دلم خون همی شود
ازبهر اسب و فیل دلا خون همی شوی.
خاقانی.
ز میدانْش خالی نبودی چو میل
همه وقت پهلوی اسبش چو فیل.
سعدی.
|| مرد فرومایه ٔ گران و ثقیل. (از منتهی الارب).

واژه پیشنهادی

مترادف و متضاد زبان فارسی

ماقبل

پیش‌ازین، پیشتر،
(متضاد) مابعد

فرهنگ فارسی هوشیار

ماقبل

گذشته و از پیش گذشته و مقدم، پیش از آن

فرهنگ فارسی آزاد

ماقبل

ماقَبل، آنچه گذشته، آنچه از پیش بوده،

ترکی به فارسی

فیل

فیل

عربی به فارسی

فیل

پیل , فیل

فرهنگ معین

ماقبل

(قَ) [ع.] (ص.) پیش، گذشته. مق مابعد.

معادل ابجد

فیل ماقبل تاریخ

1504

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری